1 در کوی خیال خود چه میپویی تو وین دیده به خون دل چه میشویی تو
2 از فرق سرت تا به قدم حق دارد ای بیخبر از خویش چه میجویی تو
1 این چنین ذالنون مصری را فتاد کاندرو شور و جنونی نو بزاد
2 شور چندان شد که تا فوق فلک میرسید از وی جگرها را نمک
1 گفت من تیغ از پی حق میزنم بندهٔ حقم نه مامور تنم
2 شیر حقم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد