- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی خون عشاق حلال است زهی شوخ حرامی
2 بیم آن است دمادم که چو پروانه بسوزم از تغابن که تو چون شمع چرا شاهد عامی
3 فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانت که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی
4 مگر از هیئت شیرین تو میرفت حدیثی نیشکر گفت کمر بستهام اینک به غلامی
5 کافر ار قامت همچون بت سنگین تو بیند بار دیگر نکند سجده بتهای رخامی
6 بنشین یک نفس ای فتنه که برخاست قیامت فتنه نادر بنشیند چو تو در حال قیامی
7 بلعجب باشد از این خلق که رویت چو مه نو مینمایند به انگشت و تو خود بدر تمامی
8 کس نیارد که کند جور در اقبال اتابک تو چنین سرکش و بیچاره کش از خیل کدامی
9 آفت مجلس و میدان و هلاک زن و مردی فتنه خانه و بازار و بلای در و بامی
10 در سر کار تو کردم دل و دین با همه دانش مرغ زیرک به حقیقت منم امروز و تو دامی
11 طاقتم نیست ز هر بیخبری سنگ ملامت که تو در سینه سعدی چو چراغ از پس جامی