1 چه کندمالک مختار که فرمان ندهد چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد
عاقل چون خلاف اندر میان آمد بجهد و چو صلح بیند لنگر بنهد که آنجا سلامت بر کران است و اینجا حلاوت در میان. ,
مقامر را سه شش میباید، ولیکن سه یک میآید. ,
1 من ایستادهام اینک به خدمتت مشغول مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول
2 نه دست با تو درآویختن نه پای گریز نه احتمال فراق و نه اختیار وصول
1 مرا رسد که برآرم هزار ناله چو بلبل که احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل
2 خبر برید به بلبل که عهد میشکند گل تو نیز اگر بتوانی ببند بار تحول
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم