چه غافلی ‌که ز من نام دوست از بیدل دهلوی غزل 2718

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

چه غافلی ‌که ز من نام دوست می‌پرسی

1 چه غافلی ‌که ز من نام دوست می‌پرسی سراغ او هم از آنکس‌ که اوست می‌پرسی

2 چه ممکن‌ست رسیدن به فهم یکتایی چنین‌که مسئلهٔ مغز و پوست می‌پرسی

3 ز رسم معبد دل غافلی‌ کز اهل حضور تیمم آب چه عالم وضوست می‌پرسی

4 نگاه در مژه‌ای گم ز نارسایی‌ها که‌کیست زشت وکدامین نکوست می‌پرسی

5 تجاهل تو خرد را به دشت و درگرداند رهی نداری و منزل چه سوست می‌پرسی

6 به تر دماغی هوش تو جهل می‌خندد کز اهل هند عبارات خوست می‌پرسی

7 دل دو نیم چوگندم‌گرفته در بغلت تو گرم و سردی نان دو پوست می‌پرسی

8 به چشمه سار قناعت نداده‌اند رهت کز آبروی غنا از چه جوست می‌پرسی

9 سوال بیخردان کم جواب می‌باشد نفس بدزد که تا گفتگوست می‌پرسی

10 ز قیل و قال منم ناگزیر و می‌گویم به حرف و صوت ترا نیز خوست می‌پرسی

11 به خامشی نرسیدی‌ که‌ کم زنی ز نخست ز بیدل آنچه حدیث نکوست می‌پرسی

عکس نوشته
کامنت
comment