- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه سروست آن که بالا مینماید عنان از دست دلها میرباید
2 که زاد این صورت منظور محبوب از این صورت ندانم تا چه زاید
3 اگر صد نوبتش چون قرص خورشید ببینم آب در چشم من آید
4 کس اندر عهد ما مانند وی نیست ولی ترسم به عهد ما نپاید
5 فراغت زان طرف چندان که خواهی وزین جانب محبت میفزاید
6 حدیث عشق جانان گفتنی نیست و گر گویی کسی همدرد باید
7 درازای شب از ناخفتگان پرس که خواب آلوده را کوته نماید
8 مرا پای گریز از دست او نیست اگر میبنددم ور میگشاید
9 رها کن تا بیفتد ناتوانی که با سرپنجگان زور آزماید
10 نشاید خون سعدی بی سبب ریخت ولیکن چون مراد اوست شاید