- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه گویمت که چه از دست یار میگذرد به من هرآنچه که از روزگار میگذرد
2 ز یار شکوه کنم یا ز روزگار چهها ز یار بر من و از روزگار میگذرد
3 چهها گذشت ز زلفت به دل چه میدانی به کارگر چه ز سرمایهدار میگذرد
4 بس است تا به کی تو سر به زیر پر صیاد به غفلت اندر و وقت فرار میگذرد
5 به دور نرگس مست تو نادرست کسی میان شهر اگر هوشیار میگذرد
6 کجاست شحنه که پنهان هزار خون کرده دو چشم مست تو او آشکار میگذرد
7 به اسم من همه مال التجاره غم و درد ز شهریار ببین بار بار میگذرد
8 سواره آمد و بگذشت از نظر گفتم امان که عمر چو چابکسوار میگذرد
9 هزار شکر که دیدم رقیب از کویت گذشت لیک به خواری چو خار میگذرد
10 تو خفتهای و چه دانی که در غمت شب هجر چگونه بر من شبزندهدار میگذرد
11 به مجلسی که تویی گفتگوی ما و رقیب تمام با سخن گوشهدار میگذرد
12 بدم از اینکه بدو خوب و ننگ و نام امروز به یک رویه و در یک قطار میگذرد
13 مرا که سایه آن سرو بارور بر سر نماند، ای به جهنم بهار میگذرد!
14 ز دست دیده به هرجا که میرود عارف در آب دیده خود بیگدار میگذرد