چه خیزد از سخنی کز درون جان از غالب دهلوی غزل 176

غالب دهلوی

آثار غالب دهلوی

غالب دهلوی

چه خیزد از سخنی کز درون جان نبود

1 چه خیزد از سخنی کز درون جان نبود بریده باد زبانی که خونچنان نبود

2 حکیم ساقی و می تند و من ز بدخویی ز رطل باده به خشم آیم ار گران نبود

3 نگفته ام ستم از جانب خداست ولی خدا به عهد تو بر خلق مهربان نبود

4 ز نازکی نتواند نهفت راز مرا خیال بوسه بر آن پای بی نشان نبود

5 چو عشرتی که کند فاسق تنک مایه ز زخم خون به زبان لیسم ار روان نبود

6 ز خویش رفته ام و فرصتی طمع دارم که باز گردم و جز دوست ارمغان نبود

7 زمام ناقه به دست تصرف شوق ست به سوی قیس گرایش ز ساربان نبود

8 فرو برد نفس سرد من جهنم را اگر نشاط عطای تو در میان نبود

9 مرا که لب به طلب آشنا نخواسته ای روا مدار که شاهد ضمیردان نبود

10 امید بلهوس و حسرت من افزون شد ازین نوید که اندوه، جاودان نبود

11 به التفات نگارم چه جای تهنیت ست دعا کنید که نوعی ز امتحان نبود

12 عجب بود سر همخوابی کسی غالب مرا که بالش و بستر ز پرنیان نبود

عکس نوشته
کامنت
comment