چه خوش است اگر بود آنقدر از بیدل دهلوی غزل 416

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

چه خوش است اگر بود آنقدر هوس بلندی منظرت

1 چه خوش است اگر بود آنقدر هوس بلندی منظرت که برآن‌مکان چو قدم نهی خم‌گردشی نخورد سرت

2 به دو روزه مهلت این قفس دلت آشیانهٔ صد هوس نه‌ای آگه از تپش نفس‌که چه بیضه می‌شکند پرت

3 همه‌راست جادهٔ پیچشی همه راست خجلت‌گردشی توچنان مروکه ز لغزشی به‌کجی زند خط مسطرت

4 چوگل از طبیعت بی‌نشان به خیال دشتی آشیان به برهنگی زدی این زمان‌که دمید پیرهن از برت

5 چو حباب غیرلباس تو چه توقع وچه هراس تو نه تو مانی و نه قیاس تو، چوکشند جامه زپیکرت

6 نه عروج نغمهٔ قدرتی‌، نه دماغ نشئهٔ فطرتی چو غباز واعظ عبرتی و هواست پایهٔ منبرت

7 به دماغ افشرهٔ عنب مپسند این همه تاب وتب که ز سیر انجمن ادب فکند به عالم دیگرت

8 زفسون مطرب و چنگ آن‌، مکش آنقدر اثر فغان که به فهم نالهٔ عاجزان‌کند التفات هوس‌گرت

9 غم قدر بیهده خوردنی همه سکته دارد و مردنی حذر از بلای فسردنی‌که رسد ز منصب‌گوهرت

10 طلبی‌گرازتوبه جا رسد، به سر اوفتد چو به پا رسد سرآرزوبه‌کجا رسد زدماغ آبله ساغرت

11 ز سواد نسخهٔ خشک وتربه‌کلام بیدل ما نگر که به حیرت چمن اثر، شود آب آینه رهبرت

عکس نوشته
کامنت
comment