-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صبح از چه خرابات جنونکرد بهارش کافاق به خمیازه گرفتهست خمارش
2 شام اینهمه سامان کدورت زکجا یافت کز زنگ نشد پاک کف آینهدارش
3 گردون به تمنای چه گل میرود از خویش عمریست که بر گردش رنگست مدارش
4 دربا به حضور چه جمالست مقابل کز خانهٔ آیینه گرو برد کنارش
5 صحرا به رم ناز چه محمل نظر افکند کاندیشه پریخانه شد از رقص غبارش
6 کوه از چه ادب ضبط نفس کرد که هر سنگ در دل مژه خواباند چراغان شرارش
7 ابر از چه تلاش این همه سامان عرق داشت کایینه چکید از نمد خورده فشارش
8 برق ازچه طرف رخش به مهمیز طلب داد کز عرض برون برد لب خنده سوارش
9 گلشن ز چه عیش اینقدر اندوخت شکفتن کافتاد سر و کار به دلهای فکارش
10 بلبل ز چه ساز انجمنآرای طرب بود کز یک نی منقار ستودند هزارش
11 طاووس به پرواز چه گلزار پر افشاند کز خلد چکید آرزوی نقش و نگارش
12 شبنم به چه حیرت قدم افسرد که چون اشک یک آبله گردید به هرگام دچارش
13 موج گهر آشوب چه توفان خبرش کرد کز ضبط سر و زانوی عجز است حصارش
14 آیینه زتکلیف چه مشرب زده ساغر کز هر چه رسد ییش نه فخرست و نه عارش
15 دل رمز چه سحر است که در دیدهٔ تحقیق حسن است و نیفتاد به هیچ آینه کارش
16 عمر از چه شتاب اینهمه آشفتگی انگیخت کاتش به نفس در زد و بگرفت شمارش
17 بیدل ز چه مکتب سبق آگهی آموخت کاینها به شق خامه گرفتهست قرارش