صبح از چه خرابات جنون‌کرد از بیدل دهلوی غزل 1782

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

صبح از چه خرابات جنون‌کرد بهارش

1 صبح از چه خرابات جنون‌کرد بهارش کافاق به خمیازه گرفته‌ست خمارش

2 شام اینهمه سامان ‌کدورت زکجا یافت کز زنگ نشد پاک کف آینه‌دارش

3 گردون به تمنای چه ‌گل می‌رود از خویش عمریست که بر گردش رنگست مدارش

4 دربا به حضور چه جمالست مقابل کز خانهٔ آیینه‌ گرو برد کنارش

5 صحرا به رم ناز چه محمل نظر افکند کاندیشه پریخانه شد از رقص غبارش

6 کوه از چه ادب ضبط نفس‌ کرد که هر سنگ در دل مژه خواباند چراغان شرارش

7 ابر از چه تلاش این همه سامان عرق داشت کایینه چکید از نمد خورده فشارش

8 برق ازچه طرف رخش به مهمیز طلب داد کز عرض برون برد لب خنده سوارش

9 گلشن ز چه عیش اینقدر اندوخت شکفتن کافتاد سر و کار به دلهای فکارش

10 بلبل ز چه ساز انجمن‌آرای طرب بود کز یک نی منقار ستودند هزارش

11 طاووس به پرواز چه گلزار پر افشاند کز خلد چکید آرزوی نقش و نگارش

12 شبنم به چه حیرت قدم افسرد که چون اشک یک آبله‌ گردید به هرگام دچارش

13 موج‌ گهر آشوب چه توفان خبرش ‌کرد کز ضبط سر و زانوی عجز است حصارش

14 آیینه زتکلیف چه مشرب زده ساغر کز هر چه رسد ییش نه فخرست و نه عارش

15 دل رمز چه سحر است که در دیدهٔ تحقیق حسن است و نیفتاد به هیچ آینه‌ کارش

16 عمر از چه شتاب اینهمه آشفتگی انگیخت‌ کاتش به نفس در زد و بگرفت شمارش

17 بیدل ز چه مکتب سبق آگهی آموخت کاینها به شق خامه ‌گرفته‌ست قرارش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر