چه جمال جان از جلال الدین محمد مولوی غزل 2857

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

چه جمال جان فزایی که میان جان مایی

1 چه جمال جان فزایی که میان جان مایی تو به جان چه می‌نمایی تو چنین شکر چرایی

2 چو بدان تو راه یابی چو هزار مه بتابی تو چه آتش و چه آبی تو چنین شکر چرایی

3 غم عشق تو پیاده شده قلعه‌ها گشاده به سپاه نور ساده تو چنین شکر چرایی

4 همه زنگ را شکسته شده دست جمله بسته شه چین بس خجسته تو چنین شکر چرایی

5 تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا بجز از تو جان مبینا تو چنین شکر چرایی

6 تو برسته از فزونی ز قیاس‌ها برونی به دو چشم مست خونی تو چنین شکر چرایی

7 به دلم چه آذر آمد چو خیال تو درآمد دو جهان به هم برآمد تو چنین شکر چرایی

8 تو در آن دو رخ چه داری که فکندی از عیاری دو هزار بی‌قراری تو چنین شکر چرایی

9 چو بدان لطیف خنده همه را بکرده بنده ز دم تو مرده زنده تو چنین شکر چرایی

10 چو صفات حسن ایزد عرقت به بحر ریزد دو هزار موج خیزد تو چنین شکر چرایی

11 چو دو زلف توست طوقم ز شراب توست شوقم بنگر که در چه ذوقم تو چنین شکر چرایی

12 ز گلت سمن فنا شد همه مکر و فن فنا شد من و صد چو من فنا شد تو چنین شکر چرایی

عکس نوشته
کامنت
comment