چه ذلت‌ها کشید از ملک‌الشعرا بهار مسمطات 667

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

چه ذلت‌ها کشید این ملت زار

1 چه ذلت‌ها کشید این ملت زار دریغ از راه دور و رنج بسیار

2 ترقی اندرین کشور محال است که در این مملکت قحط‌الرجال است

3 خرابی‌از جنوب و از شمال است بر این مخلوق آزادی وبال است

4 بباید پرده بگرفتن ز اسرار که گردد شرح بدبختی پدیدار

5 اگر پیدا شود در ملک یک فرد به مانند رضاخان جوانمرد

6 کنندش دوره فوراً چند ولگرد به فکر اینکه باید ضایعش کرد

7 بگویند از سر شه تاج بردار به فرق خویشتن آن تاج بگذار

8 نخستین بار، سازیم آفتابی علامت‌های سرخ انقلابی

9 که جمهوری بود حرفی حسابی چو گشتی تو رئیس انتخابی

10 بباید گفت کاین مرد فداکار بود خود پادشاهی را سزاوار

11 حقیقت بارک‌الله‌، چشم بد دور مبارک باد این جمهوری زور

12 ازین پس گوش‌ها کر چشم‌ها کور چنین ‌جمهوری ‌بر ضد جمهور

13 ندارد یادکس‌، در هیچ اعصار نباشد هیچ در قوطی عطار

14 چو جمهوری شود آقای دشتی علمدارش بود شیطان رشتی

15 تدین آن سفیه کهنه مشتی نشیند عصرها در توی هشتی

16 کند کور و کچل‌ها را خبردار ز حلاج و ز رواس و ز مسمار

17 صبا، آن بی‌شعور بدقیافه نماید . . . جمهوری کلافه

18 زند صد لاف در زیر ملافه که جمهوری شود دارالخلافه

19 ولیکن بی‌خبر از لحن بازار ز علاف و ز بقال و ز نجار

20 ز عدل الملک بشنو یک حکایت که آن بالا بلند بی کفایت

21 میانجی گشته بین بول و غایط کندگاهی تدین را حمایت

22 شود گاهی سلیمان را مددکار که سازد این دو را با یکدگر یار

23 ببین آن کهنه الدنگ قلندر نموده نوحهٔ جمهوری از بر

24 عجب جنسی است این‌! الله اکبر گهی عرعر نماید چون خر نر

25 زمانی پاچه گیرد چون سگ هار ولی غافل زگردن‌بند و افسار

26 از ایران رهنما گشته روانه برای کارهای محرمانه

27 گرفته پول‌های بی‌نشانه زده در بصره و بغداد چانه

28 که جمهوری شود این ملک ادبار نه من گویم خودش کرده است اقرار

29 تقلاها نماید اندرین بین جلنبر زادهٔ شیخ العراقین

30 کند فریادها با شور و با شین که جمهوری بود برگردنم دین

31 ادا بایست کرد این دین ناچار بباید جست از دست طدکار

32 ضیاء الواعظین آن لوس ریقو کند از بهر جمهوری هیاهو

33 چه جمهوری‌! عجب دارم من از او مگر او غافل است از قصد یارو

34 که می‌خواهد نشیند جای قاجار همان‌طوری که کزد آن مرد افشار

35 دبیر اعظم‌، آن رند سیاسی ز کمپانی نماید حق‌شناسی

36 زند تیپا به قانون اساسی به افسون‌های نرم دیپلوماسی

37 به سردار سپه گو به اصرار که جمهوری نباشد کار دشوار

38 نمایش می‌دهد این هفته عارف به همراهی اعضای معارف

39 شود معلوم با جزئی مصارف که جمهوری ندارد یک مخالف

40 مدلل می‌شود با ضرب و با تار که مشروطه ندارد یک طرفدار

41 نمودم من جراید را اداره شفق‌، کوشش‌، وطن‌، گلشن‌، ستاره

42 قیامت می‌شود با یک اشاره دگر معنی ندارد استخاره

43 همین فردا شود غوغا پدیدار به زورکنفرانس و نطق و اشعار

44 به عالم پیش رفته بالاصاله تمام کارها با قاله قاله

45 به زور نطق و شعر و سرمقاله بباید کرد جمهوری اماله

46 برین مخلوق بی‌عقل ولنگار بدون وحشت از اعیان و تجار

47 که مستوفی است شخصی لاابالی مشیرالدوله مرعوب و خیالی

48 وثوق‌الدوله جایش هست خالی بود فیروز هم در فارس والی

49 قوام‌السلطنه مطرود سرکار به غیر از ذات اشرف لیس فی‌الدار

50 بود حاجی معین محتاط و معقول امین الضرب در عدلیه مشغول

51 علی صراف هم مستغرق پول فقیه التاجرین هم می‌خورد گول

52 اهمیت ندارد صنف بازار ز خراز و ز رزاز و بنکدار

53 تدین گفته مجلس هست با من نماییم اکثریت را معین

54 شود این کار پیش از عید روشن به جمهوری بگیرم رای قطعاً

55 نه قانون می‌شود مانع نه افکار به زور مشت فیصل می‌دهم کار

56 به تعلیم قشون اندر ولایات مهیا تلگرافات و شکایات

57 ز جمهوری اشارت و کنایات ز ظلم شاه و دربارش روایات

58 مسلسل می‌رسد با سیم و چاپار ز بلدان و ز اقطار و ز امصار

59 زتبریز و ز قزوین و ز زنجان زیردستان وکرمانشاه وگیلان

60 بروجرد و عراق و یزد وکرمان ز شیراز و صفاهان و خراسان

61 ز بجنورد و ز کاشان و قم و لار تقاضاها رسد خروار خروار

62 ز ملاها جوی وحشت نداریم قشون با ماست ما دهشت نداریم

63 حذر از جنبش ملت نداریم شب عید است ما فرصت نداریم

64 سلام عید را بایست این بار بگیرد حضرت اشرف به دربار

65 به تهران نیست یک تن انقلابی بجز مشروطه‌خواهان حسابی

66 که از وحشت نگردند آفتابی اگرکردند قدری بد لعابی

67 بیاویزیمشان بر چوبهٔ دار بنام ارتجاعیون و اشرار

68 موافق گشته لندن این سخن را که فوری خواست سرپرسی لرن را

69 بود گر شومیاتسکی سوء ظن را فرستم پیششان استاد فن را

70 همان مهتر نسیم رند عیار کریم رشتی آن شیاد طرار

71 نباید کرد دیگر هیچ مس مس بباید رفت فوری توی مجلس

72 اگر حرفی شنیدیم از مدرس جوابش گفت باید رطب و یابس

73 وگر مقصود خود را کرد تکرار بپیچیمش به دور حلق دستار

74 به قدری این سخن‌ها کارگر شد که سردار سپه عقلش ز سر شد

75 به جمهوری علاقه‌مندتر شد بنای انتشار سیم و زر شد

76 به مبعوثان و مطبوعات و احرار ز آقای صبا تا شیخ معمار

77 نمایان شد تجمع‌های فردی علم در دست‌، گرم دوره گردی

78 علم‌ها سرخ و زرد و لاجوردی عیان سرخی و پنهان رنگ زردی

79 به جمهوریت ایران هوادار ولو گشته میان کوچه بازار

80 ازین افکار مالیخولیایی به مجلس اکثریت شد هوایی

81 تدین کرد خیلی بی‌حیایی به یک دم بین افرادش جدایی

82 فتاد از یک هجوم نابهنجار از آن سیلی که خورد آن مرد دیندار

83 از آن سیلی ولایت پر صدا شد دکاکین بسته و غوغا بپا شد

84 به روز شنبه مجلس کربلا شد به دولت روی اهل شهر وا شد

85 که آمد در میان خلق سردار برای ضرب و شتم و خشم وکشتار

86 ز جمهوری به ما یک گام ره بود خدا داند که این سیلی گنه بود

87 که این سیلی زدن خدمت به شه بود تدین خصم سردار سپه بود

88 رفاقت بد بود با عقرب و مار خطر دارد چو نادان اوفتد یار

89 قشونی خلق را با نیزه راندند ولی مردم به جای خویش ماندند

90 رضاخان را به جای خود نشاندند به جای گل بر او آجر پراندند

91 نشاید کرد با افکار پیکار بباید خواست از مخلوق زنهار

92 بپا شد در جماعت شور و شرها شکست‌ازخلق‌مسکین‌دست‌و سرها

93 رضاخان در قبال این هنرها شنید از ناظم مجلس تشرها

94 که این کارت چه بود ای مرد غدار چرا کردی به مجلس این‌چنین کار

95 بسی پیر وجوان سر نیزه خوردند گروهی را سوی نظمیه بردند

96 چهل تن اندرین هنگامه مردند برای حفظ قانون جان سپردند

97 دو صد تن تاکنون هستند بیمار به ضرب‌ ته تفنگ و زیر آوار

98 رضاخان شد از این حرکت پشیمان به سعدآباد رفت از شهر تهران

99 از آنجا شد به سوی قم شتابان حجج بستند با او عهد و پیمان

100 که باشد بعد از این بر خلق غمخوار ز جمهوری نگوید هیچ گفتار

101 ز قم برگشت و عاقل شد ولی حیف که گردش باز اغوا ناصر سیف

102 به مجلس کرد توهین از سر کیف ولیکن بی‌خبر بود از کم و کیف

103 که مجلس نیست با ایشان وفادار بجز شش هفت تن بیکار و بیعار

104 از او بالمره مجلس بدگمان شد عقاید جملگی از او رمان شد

105 بسوی رود هن آخر چمان شد همان چیزی که می‌دیدم همان شد

106 کشیده شد میان مملکت جار که از میدان بدر رفته است سردار

107 به مجلس قاصدی از راه آمد که اکنون تلگراف از شاه آمد

108 رضاخان عزل بی اکراه آمد شه از مجلس عقیدت‌خواه آمد

109 که قانون اساسی چون شده خوار دگر کس ملک را باید پرستار

110 به تعلیمات مرکز با گزافات رسید از احمد آقا تلگرافات

111 که سرباز لرستان و مضافات نمایند از رضاخان دفع آفات

112 قشون غرب گردد زور سیار سوی مرکز پی تنبیه احرار

113 امیر لشکر شرق آن یل راد یک اولتیماتوم از مشهد فرستاد

114 به مبعوثان دو روزه مهلتی داد که آمد جیش تا فراش‌آباد

115 بباید بر مراد ما شود کار ولی بر توپ خانی نیست آثار

116 وکیلان این تشرها چون شنیدند ز جای خوبش از وحشت پریدند

117 به تنبان‌های خود از ترس ریدند نود رای موافق آفریدند

118 بر این جمعیت مرعوب گه کار سلیمان بن محسن شد علمدار

119 ولیکن چارده مرد مصمم نترسیدند از توپ دمادم

120 به آزادی ببسته عهد محکم اقلیت از ایشان شد فراهم

121 وطن‌خواهی از ایشان گشت پادار رضاخان را زبون کردند ازین کار

عکس نوشته
کامنت
comment