چه ذلتها کشید این ملت زار از میرزاده عشقی

میرزاده عشقی

میرزاده عشقی

میرزاده عشقی
خانه / میرزاده عشقی / جمهوری نامه / جمهوری نامه شماره 115

چه ذلتها کشید این ملت زار

1 چه ذلتها کشید این ملت زار دریغ از راه دور و رنج بسیار

2 ترقی اندر این کشور محال است که در این مملکت قحط الرجال است

3 خرابی از جنوب و از شمال است بر این مخلوق آزادی وبال است

4 نباید پرده بگرفتن ز اسرار که گردد شرح بدبختی پدیدار

5 اگر پیدا شود در ملک یک فرد بمانند رضا خان جوان مرد

6 کنندش دوره فورا چند ولگرد به فکر اینکه باید ضایعش کرد

7 بگویند از سر شه تاج بردار به فرق خویشتن آن تاج بگذار

8 نخستین بار سازیم آفتابی علامت های سرخ انقلابی

9 که جمهوری بود حرف حسابی چو گشتی تو رئیس انتخابی

10 بباید گفت کاین مرد فداکار بود خود پادشاهی را سزاوار

11 حقیقت بارک الله چشم بد دور مبارک باد این جمهوری زور

12 ازین پس گوشها کر چشمها کور چنین جمهوری بر ضد جمهور

13 ندارد یاد کس، در هیچ اعصار نباشد هیچ در، قوطی عطار

14 چه جمهوری شود آقای دشتی علمدارش بود شیطان رشتی

15 تدین آن سفیه کهنه مشتی نشیند عصرها در توی هشتی

16 کند کور و کچل ها را خبردار ز حلاج و ز رواس و ز سمسار

17 صبا آن بی شعور بد قیافه نموده گوز جمهوری کلافه

18 زند بس لاف در زیر ملافه که جمهوری شود دارالخلافه

19 ولیکن بی خبر از لحن بازار ز علاف و ز بقال و ز نجار

20 ز عدل الملک بشنو این حکایت که آن بالا بلند بی کفایت

21 میانجی گشته بین بول و غایت نماید گه سلیمان را حمایت

22 شود گاهی تدین را مددکار که سازد این دو را با یکدگر یار

23 تدین کهنه الدنگ قلندر نموده نوحه جمهوری از بر

24 عجب جنسی است این، الله اکبر گهی عرعر نماید، چون خر نر

25 زمانی پاچه گیرد چون سگ هار ولی غافل ز گردن بند و افسار

26 از ایران «رهنما» گشته روانه برای کارهای محرمانه

27 گرفته پول های بی نشانه زده در بصره و بغداد چانه

28 که جمهوری شود این ملک ادبار نه من گویم خودش کردست اقرار

29 تقلاها نماید اندرین بین جلمبر زاده شیخ العراقین

30 کند فریادها، با شیون و شین که جمهوری بود بر گردنم دین

31 ادا بایست کرد این دین ناچار بباید جست از دست طلبکار

32 ضیاء الواعظین سالوس ریقو کند از بهر جمهوری هیاهو

33 چه جمهوری عجب دارم من از او مگر او غافلست از قصد یارو

34 که می خواهند نشیند جای قاجار همانطوری که کرد آن مرد افشار

35 دبیر اعظم آن رند سیاسی به افسون های نرم دیپلماسی

36 ز کمپانی نماید حق شناسی زند «تیپا» به قانون اساسی

37 به سردار سپه گوید به اصرار که جمهوری نباشد کار دشوار

38 نمایش می دهد این هفته «عارف » به همراهی اعضای معارف

39 شود معلوم با جزئی مصارف که جمهوری ندارد یک مخالف

40 مدلل می شود با ضرب و با تار که مشروطه ندارد یک طرفدار

41 نمودم من جراید را اداره شفق، کوشش، وطن، گلشن، ستاره

42 قیامت می شود با یک اشاره دگر معنی ندارد استخاره

43 همین فردا شود، غوغا پدیدار میتینگ و کنفرانس و نطق و اشعار

44 به عالم پیش رفته بالاصاله تمام کارها با قاله قاله

45 به زور نطق و شعر و سرمقاله بباید کرد جمهوری اماله

46 بر این مخلوق بی عقل ولنگار بدون وحشت از اعیان و تجار

47 که مستوفی است شخص لاابالی مشیرالدوله مرعوب و خیالی

48 وثوق الدوله جایش هست خالی بود فیروز هم در فارس والی

49 قوام السلطنه، مطرود سرکار به غیر از ذات اشرف لیس فی الدار

50 بود حاجی معین محتاط و معقول امین الضرب در عدلیه مشغول

51 علی صراف هم مستغرق پول فقیه التاجرین هم می خورد گول

52 اهمیت ندارد صنف بازار ز بزاز و ز عطار و بنکدار

53 تدین گفته مجلس هست با من نمایم اکثریت را معین

54 شود این کار قبل از عید روشن به جمهوری بگیرم رأی قطعا

55 نه قانون می شود مانع نه افکار به زور مشت، فیصل می دهم کار

56 به تعلیم قشون اندر ولایات مهیا تلگرافات و شکایات

57 ز ظلم شاه و دربارش روایات ز جمهوری اشارات و کنایات

58 مسلسل می رسد با سیم و چاپار ز بلدان و ز اقطار و ز انصار

59 ز تبریز و ز قزوین و ز زنجان ز کرمانشاه و کردستان و گیلان

60 بروجرد و عراق و یزد و کرمان ز شیراز و صفاهان و خراسان

61 ز بجنورد و ز کاشان و قم و لار تقاضاها رسد خروار خروار

62 ز ملاها جوی وحشت نداریم قشون با ما بود دهشت نداریم

63 حذر از جنبش ملت نداریم شب عید است و ما فرصت نداریم

64 سلام عید را بایست این بار بگیرد حضرت اشرف به دربار

65 به تهران نیست یک تن انقلابی به جز مشروطه خواهان حسابی

66 که از وحشت نگردند آفتابی اگر گردند خیلی بدلعابی

67 بیاویزیمشان بر چوبه دار به نام ارتجاعیون و اشرار

68 موافق گشته لندن این سخن را که فوری خواست «سرپرسی لرن » را

69 برد گر «شومیاتسکی » سؤ ظن را فرستیم پیششان استاد فن را

70 همان مهتر نسیم رند عیار «کریم رشتی » آن شیاد طرار

71 نباید کرد دیگر هیچ مس مس بباید رفت فوری، توی مجلس

72 اگر حرفی شنیدیم، از مدرس جوابش گفت: باید رطب ویابس!

73 اگر مقصود خود را کرد تکرار به پیچیمش، به دور خلق، دستار

74 به قدری این سخنها کارگر شد که «سردار سپه » عقلش ز سر شد

75 به جمهوری علاقه مندتر شد بنای انتشار سیم و زر شد

76 به مبعوثان و مطبوعات و احرار ز آقای صبا تا شیخ معمار

77 نمایان شد تجمع های فردی علم در دست، گرم دوره گردی

78 علم ها سبز و زرد و لاجوردی عیان سرخی و پنهان رنگ زردی

79 به جمهوریت ایران هوادار ولو گشته میان کوچه بازار

80 از این افکار مالیخولیائی به مجلس اکثریت شد هوائی

81 تدین کرد خیلی بی حیائی به یک دم بین افرادش جدائی

82 فتاد از یک هجوم نابهنجار از آن سیلی که خورد آن مرد دیندار!

83 از آن سیلی ولایت پر صدا شد دکاکین بسته و غوغا به پا شد

84 به روز شنبه مجلس کربلا شد به دولت روی اهل شهر وا شد

85 که آمد در میان خلق سردار برای ضرب و شتم و زجر و کشتار

86 ز جمهوری به جا یک گام ره بود خدا داند که این سیلی گنه بود

87 که این سیلی زدن خدمت به شه بود «تدین » خصم «سردار سپه » بود

88 رفاقت بد بود با عقرب و مار خطر دارد چو نادان اوفتد یار

89 قشونی؛ خلق را با نیزه راندند ولی مردم به جای خویش ماندند

90 رضاخان را به جای خود نشاندند به جای گل، بر او آجر پراندند

91 نشاید کرد با افکار پیکار بباید خواست از مخلوق زنهار

92 بپاشد در جماعت شور و شرها شکست از خلق مسکین دست و سرها

93 «رضا خان » در قبال این هنرها شنید از مؤتمن توپ و تشرها

94 که این کارت چه بود، ای مرد غدار؟ چرا کردی به مجلس، این چنین کار؟

95 بسی پیر و جوان سر نیزه خوردند گروهی را سوی نظمیه بردند

96 چهل تن، اندر این هنگامه مردند برای حفظ قانون جان سپردند

97 دو صد تن تاکنون هستند بیمار به ضرب ته تفنگ و زیر آوار

98 رضاخان شد، ازین حرکت پشیمان به سعد آباد رفت از شهر تهران

99 از آنجا شد به سوی قم شتابان حجج بستند با او عهد و پیمان

100 که باشد بعد ازین بر خلق غمخوار ز جمهوری نگوید، هیچ گفتار

101 ز قم برگشت و عاقل شد ولی حیف که کردش باز اغوا «ناصر سیف »

102 به مجلس کرد توهین از سر کیف ولیکن بی خبر بود از کم و کیف

103 که مجلس نیست با ایشان وفادار به جز شش هفت تن بیکار و بیعار

104 از اوبالمره مجلس بدگمان شد عقاید جملگی از او رمان شد

105 به سوی رودهن آخر چمان شد همان چیزی که می دیدم همان شد

106 کشیده شد، میان مملکت جار که از میدان به در رفته است سردار

107 به مجلس قاصدی، از راه آمد که اکنون تلگراف شاه آمد

108 رضاخان عزل بی اکراه آمد شه از مجلس، عقیدت خواه آمد

109 که قانون اساسی چون شده خوار دگر کس ملک را باشد پرستار؟

110 به تعلیمات مرکز از ولایات رسید از احمد آقا تلگرافات

111 که سرباز لرستان و مضافات نماید از «رضا خان » دفع آفات

112 قشون غرب گردد، زود سیار سوی مرکز، پی تنبیه احرار

113 امیر لشکر شرق آن یل راد یک التیماتوم از مشهد فرستاد

114 به مبعوثان، دو روزه مهلتی داد که آمد جیش، تا فراش آباد

115 بباید بر مراد ما، شود کار ولی بر توپ خالی نیست آثار

116 وکیلان این تشرها، چون شنیدند ز جای خویش از وحشت پریدند

117 به تنبانهای خود، از ترس ریدند نود رأی موافق، آفریدند

118 بر این جمعیت مرعوب گه کار «سلیمان بن محسن » شد علمدار

119 ولیکن چارده مرد مسلم نترسیدند از توپ دمادم

120 به آزادی ببستند، عهد محکم اقلیت از ایشان شد فراهم

121 وطن خواهی از ایشان گشت پادار رضاخان را زبون کردند ازین کار

عکس نوشته
کامنت
comment