- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این چه داغی است که از هجر تو بر جان من است وین چه سوزیست که بر سینه بریان من است
2 حال دل از شکن طره خود پرس که او مو بمو واقف احوال پریشان من است
3 با چنین دیده غم دل نتوانم پوشید زانکه غماز دلم دیده گریان من است
4 همچو مجنون بجنون شهره شهری شده ام تا سر زلف خوشت سلسله جنبان من است
5 بی توام ترک تماشای گلستان نبود هر کجا چون تو گلی او ز گلستان من است
6 آسمان گو بنشان شمع شب افروز فلک ماه رخساره تو شمع شبستان من است
7 از زر و سیم رخ و اشک توانگر گشتم تا که گنج غم تو بر دل ویران من است
8 زان لب همچو نگین و دهن چون خاتم ملک آفاق چو جمشید بفرمان من است
9 سالها لاف زدم کان فلانم لیکن از کرم هیچ نگفتی که حسین آن من است