این چه داغی است که از هجر از حسین خوارزمی غزل 47

حسین خوارزمی

حسین خوارزمی

حسین خوارزمی

این چه داغی است که از هجر تو بر جان من است

1 این چه داغی است که از هجر تو بر جان من است وین چه سوزیست که بر سینه بریان من است

2 حال دل از شکن طره خود پرس که او مو بمو واقف احوال پریشان من است

3 با چنین دیده غم دل نتوانم پوشید زانکه غماز دلم دیده گریان من است

4 همچو مجنون بجنون شهره شهری شده ام تا سر زلف خوشت سلسله جنبان من است

5 بی توام ترک تماشای گلستان نبود هر کجا چون تو گلی او ز گلستان من است

6 آسمان گو بنشان شمع شب افروز فلک ماه رخساره تو شمع شبستان من است

7 از زر و سیم رخ و اشک توانگر گشتم تا که گنج غم تو بر دل ویران من است

8 زان لب همچو نگین و دهن چون خاتم ملک آفاق چو جمشید بفرمان من است

9 سالها لاف زدم کان فلانم لیکن از کرم هیچ نگفتی که حسین آن من است

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر