این چه مشروطه از ادیب الممالک فراهانی ترجیع 3

ادیب الممالک فراهانی

آثار ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

این چه مشروطه منحوسی بود

1 این چه مشروطه منحوسی بود که در رنج بر این خلق گشود

2 این چه برق است که از خرمن ملک برد بر چرخ نهم شعله و دود

3 این چه عدل است که از ما بستد هرچه بخشنده ی منان بخشود

4 گرچه مشروطه نبود این ترتیب جو بما داده و گندم بنمود

5 زشت چونانکه کسی نام نهد بعرقچین زن زانیه خود

6 دوخت بر قامت ما پیرهنی که نه زان تار عیان است و نه پود

7 پیرهن پاره و یوسف در چاه گرگ مسکین دهنش خون آلود

8 کودک و مرد و زن و پیر و جوان مؤمن و گبر و نصاری و جهود

9 جانشان رنجه شد و دیده گریست دلشان خست و بدنشان فرسود

10 جز وزیران خیانتگر رذل کس نبردست ازین سودا سود

11 هر که آمد بسر مسند امر ریش برکند و به سبلت افزود

12 بن دیوان حرم را کاوید بام ایوان کلیسا اندود

13 زردگوشان را کردند امیر چند تن روسیه کور کبود

14 برد ازین دکه حمیت کالا کرد ازین خانه سعادت بدرود

15 ظلم و اجحاف و ستم یافت رواج عدل و انصاف و کرم شد نابود

16 سگ چوپان شده با گرگ انباز بره را گرگ ستمکاره ربود

17 زن فروشان را از حق نفرین حق پرستان را از بنده درود

18 هر که بدخواسته نیکی نبرد آنکه جو کاشته گندم ندرود

19 اندرین فکر بدم کز بالا هاتف غیبم در گوش سرود

20 دیده در خون جگر زد غوطه باد لعنت به چنین مشروطه

21 نام این غول ز گیتی گم باد بر زده شاخ و بریده دم باد

22 رسم این جور که نامش شده عدل همچو آئین محبت گم باد

23 پی و شریان هواخواهانش بدم مار و دم کژدم باد

24 توسن همت مشروطه طلب سوخته یال و شکسته سم باد

25 جای این آیه منحوسه شوم سوره نور و قل اللهم باد

26 سینه چاک غم این مشروطه سوده و کوفته چون گندم باد

27 دامن و جیب وزیران دنی پاره چون خیک و تهی چون خم باد

28 آبشان یکسره در کوزه و جام پر ز جراره چو خاک قم باد

29 وندرین آتش سوزان تنشان تا ابد سوخته چون هیزم باد

30 مردم دیده ی دانش که رخش دور از دیده ی این مردم باد

31 گفت این دائره مقطوع النسل چون خر اخته و پاپ رم باد

32 دیده در خون جگر زد غوطه باد لعنت به چنین مشروطه

33 راز داران همه غماز شدند خائنان در حرم راز شدند

34 زاغ با طوطی و بلبل با جغد در صف باغ هم آواز شدند

35 تخمها در دل مرغان ز غرور جوجه کردند و به پرواز شدند

36 پشه ها بر تن خلق آخته نیش همچو جراره اهواز شدند

37 هفت پستانان بر نطع قمار همه استاد شش انداز شدند

38 پست طبعان فرومایه دون بر همه خلق سرافراز شدند

39 خامه ها تیشه بنانها مثقب پنجه ها سیخ و دهان گاز شدند

40 مهره بازان دغا عربده جوی چون حریفان دغل باز شدند

41 پاسبانان به کمنداندازان متفق گشته و انباز شدند

42 عسسان با صف دزدان در شهر همره و همدم و همراز شدند

43 روبهان در پی نخجیر غزال چون پلنگان بتک و تاز شدند

44 بوالفضولان همگی مفضالند بی اصولان همه طناز شدند

45 جغدها یکسره طوطی گشتند بومها یکسره شهباز شدند

46 شاهدان جمله مجاهد شده اند حقه بازان همه جانباز شدند

47 فقرا ترک وطن کرده ز جوع به بخارا و به قفقاز شدند

48 دوش جمعی پی نان جان در کف بر در دکه خباز شدند

49 نان ندیدند و ز جان آمده سیر گرسنه سوی سرا باز شدند

50 چون رسیدند به منزلگه خویش اندرین نکته هم آواز شدند

51 دیده در خون جگر زد غوطه باد لعنت به چنین مشروطه

52 عیب مشروطه بما معلوم است نام مشروطه در ایران شوم است

53 هر کرا گفتی مشروطه طلب حال آن بر همه کس معلوم است

54 این چه قانون که حرامی به حرم محرم از حرمت و حق محروم است

55 بختیاری پی تاراج نفوس همعنان اجل محتوم است

56 جز وزیران که پی سیم و زرند هر کسی در طلب موهوم است

57 زندگی سخت بود در بلدی که فضا تار و هوا مسموم است

58 آب اگر دیده شود غسلین است نان اگر یافت شود زقوم است

59 عدل اندر همه جا ممدوح است ظلم اندر همه جا مذموم است

60 لیک در کشور ما آنچه به گوش ناخوش آید سخن مظلوم است

61 پای رشوت چو در آید به میان دست دین بسته و حق محکوم است

62 گفت مشروطه و دیدم بی شرط پی غارت چو سپاه روم است

63 بوم را نام نهادند هزار چون صدا کرد بدیدم بوم است

64 ای ستمکاره مشروطه شکن که رخت نحس و نگاهت شوم است

65 شیر در چنگ تو بی چنگال است پیل در جنگ تو بی خرطوم است

66 عقل در کله تو مستهلک عدل در معده تو مهضوم است

67 مبر این جامه که در پیکر ما یادگار از پدر مرحوم است

68 مکش این طفل که در خانه ی ما کودکی بی گنه و معصوم است

69 یادم آمد سخنی کز ادبا در دواوین ادب مرقوم است

70 دیده در خون جگر زد غوطه باد لعنت به چنین مشروطه

71 آه ازین فرقه مشروطه طلب اف بر این مردم بی نام و نسب

72 نام مشروطه از ایشان شده زشت جان خلق آمده از غصه بلب

73 گلشن دین را صرصر باشند آتش کین را حمال حطب

74 دشمن افسر و اورنگ عجم خائن ملت و آئین عرب

75 عجبی نیست خیانت ز ایشان که امانت شد از ایشان اعجب

76 دین دچار آمده در ورطه مرگ دولت افتاده به دریای تعب

77 از زمین جوشد فواره غم وز هوا بارد باران غضب

78 مردم خاکی و طوفان بلا کشتی بادی و باب المندب

79 راه باریکتر از رشته موی روز تاریکتر از نیمه شب

80 لاله در باغ چو نیش افعی باده در جام چو زهر عقرب

81 عدل مهجورتر از مهر و وفا عقل گمنام تر از فضل و ادب

82 آنکه می تاخت به میدان چو اسد منهزم شد ز عدو چون ثعلب

83 آنکه بودی چو مهلب در جنگ خورده پنداری حب المهلب

84 گشته مغلوب ز دشمن عمدا گفته الملک لمن جاء غلب

85 آنکه برکند ستون خیمه بهر کین توزی چون ام وهب

86 زر، ز بن سعد، ستد بست چو شمر بازوی فاطمه دست زینب

87 گرد کردند زر و سیم و شدند شاد و خندان ز پی عیش و طرب

88 پارکها دلکش و می ها سر جوش عالم از نغمه پر از شور و شغب

89 خفته در مهد پس از سلب شرف در کنار صنم سیم سلب

90 اوفتاده پس تخدیر عقول با بتان در پی تحریک عصب

91 یاد دارم که به صحرای حجاز ره سپهر بودم زی کعبه رب

92 نوجوانی به رهم پیش آمد بسته دستارچه از سرخ قصب

93 برخم کرد نگاهی و گذشت از برم همچو ز مطلع کوکب

94 دل برقص آمد و انگیخت مرا تا بتازم پی رخشش اشهب

95 چون مرا دید دوان از پی خویش گفت و انگیخت بسرعت مرکب

96 دیده در خون جگر زد غوطه باد لعنت به چنین مشروطه

97 تخت جم افسر کاوس نماند شرف و غیرت و ناموس نماند

98 دولت و لشکر و کشور همه رفت چتر و طبل و جرس و کوس نماند

99 از ترقی و ز آزادی ملک خاطری نیست که مأیوس نماند

100 حرمت از دین پیمبر برخواست احترام حرم طوس نماند

101 توپ بستند در ایوان رضا شوکت اسلام از روس نماند

102 روضه ای را که مطاف ملک است بر درش جای زمین بوس نماند

103 نور اسلام ز قندیل برفت شمع توحید بفانوس نماند

104 کعبه در پیش کلیسا خم شد مصحف اندر بر ناقوس نماند

105 جای عباد به محراب دعا جز خراباتی و سالوس نماند

106 وزرا را همه زر گشت نصیب بهر ما بهره جز افسوس نماند

107 حشمتی نیست که بر باد نرفت رایتی نیست که معکوس نماند

108 زان همه سرکش پردل به مصاف نیست یکتن که به قرپوس نماند

109 غیر خون دل و پیراهن عار بهر ما مشرب و ملبوس نماند

110 مستبد گر چه فنا شد نامی هم ز مشروطه منحوس نماند

111 رفت شیطان ز صف خلد ولی مار هم زه زد و طاوس نماند

112 با وجودیکه بزعم وزرا نفسی نیست که محبوس نماند

113 مطلبی نیست که معلوم نشد نکته ای نیست که محسوس نماند

114 یار من گفت که بی پرده سخن گوی در پرده که جاسوس نماند

115 دیده در خون جگر زد غوطه باد لعنت به چنین مشروطه

116 این نه مشروطه که استبداد است شعله ی مزرعه ی ایجاد است

117 سبب قحط و غلای عام است وتد خیمه ذی الاوتاد است

118 هود و صالح را گوئید پیام که ز تو دور ثمود و عاد است

119 آن وزیری که گلستان ارم ساخت مانا خلف شداد است

120 پیشکش کرده به همسایه وطن مگرش میراث از اجداد است

121 ملک را برده به بازار حراج میزند چوب و پی مازاد است

122 آن شنیدم که ازین ناخلفان در کف بی شرفان اسناد است

123 عاقلی گفت سند دادستند غافلی گفت که این اسناد است

124 گر ندادند سند باکی نیست ور بدادند مرا ایراد است

125 مملکت خاص رعیت باشد این قرمساق یکی ز افراد است

126 در دهان پدر روحانی خردهای جگر اولاد است

127 پسران همچو شهیدان احد وین پدر آکلة الاکباد است

128 هنر از جهل سته گشته مگر جهل هشام و هنر سجاد است

129 مالک کشوریان دلال است قائد لشکریان قواد است

130 قلم آن اره نجار است نفس این چو دم حداد است

131 ای قوی پنجه که در راه نفاق ستمت راحله جورت زاد است

132 تا توانی بدوان مرکب خویش که خداوندت در مرصاد است

133 دوش پیری به مریدی این ذکر کرد تلقین که یکی ز اوراد است

134 دیده در خون جگر زد غوطه باد لعنت به چنین مشروطه

135 دارم اندر دل خونین نفسی همچو مرغی که اسیر قفسی

136 نفس اندر دل من محبوس است بارالها برسان همنفسی

137 هرچه بیدادگران جور کنند نبود داور و فریاد رسی

138 نه پی قافله آید بنظر نه بگوش آید بانگ جرسی

139 نره شیری شده نخجیر سگی شاهبازی شده صید مگسی

140 جام جم تخت سلیمان را دیو برد یکدفعه نه پیشی نه پسی

141 کدخدا خفته و کدبانو مست نیست جز درد در این خانه کسی

142 سگ ز بام آید و دزد از دیوار چون نباشد به محلت عسسی

143 آنکه در ارض طوی نخله طور بود از نور جمالش قبسی

144 خرمن دین را از برق طمع کرد خاکستر و پنداشت خسی

145 وآنکه بد عاقله کشور ما شد اسیر هوس بوالهوسی

146 ای ستمدیده ازین ملک خراب راه تونی بسپر یا طبسی

147 نرسی جانب مقصد ز طریق گر رکابی نزنی بر فرسی

148 پیر زالی شب سرما می پخت شله ماشی و آش عدسی

149 ناگهان نره گدائی در زد گفت دارم ز درت ملتمسی

150 پیره زن را بدم کار گرفت دادها کرد و نبد دادرسی

151 چون رها گشت از آن مخمصه زال می شنیدم که همی گفت بسی

152 دیده در خون جگر زد غوطه باد لعنت به چنین مشروطه

153 عبقری رانده در این پرده سخن تا بجنبید، بدل، فکرت من

154 رشته ای بست ز ترجیع که بود بس فروزنده تر از عقد پرن

155 خرمنی از گهر آورد که برد طبع من خوشه ای از آن خرمن

156 همه جا بر متقدم فضل است در بنای اثر و طبع سخن

157 خاصه او ار که بود در همه کار برتری بلکه مهی در همه فن

158 یار عدل است و شریک انصاف حامی شرع و نگهدار سنن

159 منبع دانش و دریای هنر حافظ غیرت و غمخوار وطن

160 جان حکمت ز کمالش خرسند چشم دانش به جمالش روشن

161 نامه اش از مه و هور آکنده خامه اش بر بچه حور آبستن

162 دست دستوری شاهان را صدر جان آسایش عالم را تن

163 نفقاتش بی رنج سئوال صدقاتش همه بی ثقلت من

164 حقگذاری را بحری مواج بردباری را کوهی ز آهن

165 هنرش را چو درآرند به بیع مشتری جان دهد او را به ثمن

166 در دماغش نکند هیچ اثر باده هرچند بود مردافکن

167 صادق الوعد و وفی العهد است نه چو یاران دگر عهد شکن

168 تا فرشته نکند ابلیسی نا خماهن ندهد ریماهن

169 او چو خورشید و معالی چو فلک او چو شمشاد معارف چو چمن

170 ای خداوند از این بنده نماند سخنی تازه در این دیر کهن

171 تا به آهنگ دری برخواند مطرب می زده با صوت حسن

172 دیده در خون جگر زد غوطه باد لعنت به چنین مشروطه

عکس نوشته
کامنت
comment