1 چه نیرنگست یارب در تماشاگاه تسخیرم که آواز پر طاووس میآید به زنجیرم
2 دلم یک ذره خالی نیست از عرض مثال من بهارم هر کجا رنگیست مینازد به تصویرم
3 کتاب صلح کل ناز عبارت برنمیدارد ز بخت ما و من چون خامشی صافست تقریرم
4 به دام حیرت صیادکو اندیشهٔ فرصت چکیدن در شکست رنگ دارد خون نخجیرم
5 سری در خویش دزدیدم به فکر حلقهٔ زلفی دهان مارگل کرد از گریبان گلوگیرم
6 سراپایم خطی داردکه خاموشیست مضمونش قضاگویی به کلک موی چینی کرد تحریرم
7 چو موجگوهرم باید زمینگیر ادب بودن برش قطع روانی کرده است از آب شمشیرم
8 چه سازم سستی طالع زخویشم برنمیآرد وگرنه چون مژه در پر زدنها نیست تقصیرم
9 غبار حسرتم وامانده از دامان پروازی دهد هرکس به بادم میتواند کرد تعمیرم
10 ز ساز هستیام با وضع حیرانی قناعتکن نفس در خانهٔ نقاش گم کردهست تصویرم
11 نشاند آخر هجوم غفلتم در خاک نومیدی بهرنگ خواببا واماندگی بودهست تغییرم
12 ز بیقدری ندارم اعتبار نقطهٔ جهلی کتاب آسمان دانستم و این است تفسیرم
13 گهی از شوق میبالمگهی از درد میکاهم نوایگفت وگو پیرایهٔ چندین بم و زیرم
14 بقدر بیخودی دارم شکار عافیت بیدل چو آه شمع یکسر رنگ میباشد پر تیرم