آن چه شمع است که از چهره برافروخته از جلال عضد غزل 25

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

آن چه شمع است که از چهره برافروخته است

1 آن چه شمع است که از چهره برافروخته است که چو پروانه دل سوختگان سوخته است

2 دهن دوست که تنگی ز وی آموخت دلم دُرفشانی مگر از چشم من آموخته است

3 آتشی از دل او در دل من می افتد که دلش آهن و سنگ است و دلم سوخته است

4 دلبرا طرّه دزد تو چه پُردل دزدی ست کآن همه دل به یکی شب به هم اندوخته است

5 دل سیه پوش شد از زلف تو چون جا بنماند جامه ماتم جان است که بر دوخته است

6 من ز دیوانگی باد صبا در عجبم که به یک جان که ستد بوی تو بفروخته است

7 گوییا هم اثری هست ز هستی جلال ورنه این آتش سوزان ز چه افروخته است

عکس نوشته
کامنت
comment