- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن چه شمع است که از چهره برافروخته است که چو پروانه دل سوختگان سوخته است
2 دهن دوست که تنگی ز وی آموخت دلم دُرفشانی مگر از چشم من آموخته است
3 آتشی از دل او در دل من می افتد که دلش آهن و سنگ است و دلم سوخته است
4 دلبرا طرّه دزد تو چه پُردل دزدی ست کآن همه دل به یکی شب به هم اندوخته است
5 دل سیه پوش شد از زلف تو چون جا بنماند جامه ماتم جان است که بر دوخته است
6 من ز دیوانگی باد صبا در عجبم که به یک جان که ستد بوی تو بفروخته است
7 گوییا هم اثری هست ز هستی جلال ورنه این آتش سوزان ز چه افروخته است