1 بیدل چه سراید به خیالی که ندارد شوخی چه کند با پر و بالی که ندارد
2 رسواست به خود تهمت بیکاری عاشق کو در دو جهان فکر محالی که ندارد
3 سوداگر درد است تهیدستی حسرت پر محتشمی کرده ز مالی که ندارد
4 دیوانه ندیدیم چو بیعار اسیرت خوشحال نشسته است به حالی که ندارد