- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما کلاه خواجگی اکنون ز سر بنهادهایم تا که در بند کلهدوزی اسیر افتادهایم
2 صد سر ار زد هر کلاهی کو همی دوزد ولیک ما بهای هر کله اکنون سری بنهادهایم
3 او کلاه عاشقان اکنون همی دوزد چو شمع ما از آن چون شمع در پیشش به جان استادهایم
4 بندهٔ او از سر چشمیم همچون سوزنش گر چه همچون سرو و سوسن نزد عقل آزادهایم
5 سینه چشم سوزن و تن تار ابریشم شدست تا غلام آن بهشتی روی حورا زادهایم
6 کار او چون بیشتر با سوزن و ابریشمست لاجرم ما از تن و دل هر دو را آمادهایم
7 از لب خویش و لب او در فراق و در وصال چون چراغ و باغ و با هم با باد و هم با بادهایم
8 برنتابد بار نازش دل همی از بهر آنک دل همی گوید گر او سادست ما هم سادهایم
9 لعل پاش و در فشانیم از دو دریا و دو کان تا اسیر آن دو لعل و آن دو تا بیجادهایم
10 ما ز خصمانش کی اندیشیم کاندر راه او خوان جان بنهاده و بانگ صلا در دادهایم
11 تا سنایی وار دربستیم دل در مهر او ما دو چشم اندر سنایی جز به کین نگشادهایم