- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما سپر انداختیم گر تو کمان میکشی گو دل ما خوش مباش گر تو بدین دلخوشی
2 گر بکشی بندهایم ور بنوازی رواست ما به تو مستأنسیم تو به چه مستوحشی
3 گفتی اگر درد عشق پای نداری گریز چون بتوانم گریخت تا تو کمندم کشی
4 دیده فرودوختیم تا نه به دوزخ برد باز نگه میکنم سخت بهشتی وشی
5 غایت خوبی که هست قبضه و شمشیر و دست خلق حسد میبرند چون تو مرا میکشی
6 موجب فریاد ما خصم نداند که چیست چاره مجروح عشق نیست به جز خامشی
7 چند توان ای سلیم آب بر آتش زدن کآب دیانت برد رنگ رخ آتشی
8 آدمی هوشمند عیش ندارد ز فکر ساقی مجلس بیار آن قدح بی هشی
9 مست می عشق را عیب مکن سعدیا مست بیفتی تو نیز گر هم از این می چشی