ما سپر انداختیم گر تو کمان از سعدی شیرازی غزل 583

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

ما سپر انداختیم گر تو کمان می‌کشی

1 ما سپر انداختیم گر تو کمان می‌کشی گو دل ما خوش مباش گر تو بدین دلخوشی

2 گر بکشی بنده‌ایم ور بنوازی رواست ما به تو مستأنسیم تو به چه مستوحشی

3 گفتی اگر درد عشق پای نداری گریز چون بتوانم گریخت تا تو کمندم کشی

4 دیده فرودوختیم تا نه به دوزخ برد باز نگه می‌کنم سخت بهشتی وشی

5 غایت خوبی که هست قبضه و شمشیر و دست خلق حسد می‌برند چون تو مرا می‌کشی

6 موجب فریاد ما خصم نداند که چیست چاره مجروح عشق نیست به جز خامشی

7 چند توان ای سلیم آب بر آتش زدن کآب دیانت برد رنگ رخ آتشی

8 آدمی هوشمند عیش ندارد ز فکر ساقی مجلس بیار آن قدح بی هشی

9 مست می عشق را عیب مکن سعدیا مست بیفتی تو نیز گر هم از این می چشی

عکس نوشته
کامنت
comment