جبههٔ فکر ز خجلت عرق افشان از بیدل دهلوی غزل 2345

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

جبههٔ فکر ز خجلت عرق افشان ‌کردیم

1 جبههٔ فکر ز خجلت عرق افشان ‌کردیم در شبستان خیال که چراغان کردیم

2 دل هر ذر‌هٔ ما تشنهٔ دیدار تو بود چشم بستیم و هزار آینه نقصان ‌کردیم

3 هرکه از سعی طلب دامنی آورد به‌ دست ما به‌فکر تو فتادیم و گریبان کردیم

4 یارب آیینهٔ دیدار نماید خرمن تخم اشکی ‌که به یاد تو پریشان ‌کردیم

5 گل وارستگی از گلشن اسباب جهان خاکساریست‌ که چون دست به دامان ‌کردیم

6 وسعت‌آباد جنون وحشت شوقی می‌خواست دامنی چند فشاندیم و بیابان کردیم

7 هر چه‌ گل‌ کرد ز ما جوهر خاموشی بود همچو شمع از نفس سوخته توفان‌ کردیم

8 اشک تا آبلهٔ پا همه دل می‌غلتید آه جنسی که نداریم چه ارزان کردیم

9 آشیان در تپش بسمل ما داشت بهار رنگها ریخت ز بالی ‌که پر افشان ‌کردیم

10 عجز رفتار ز ما اشک دمانید چو شمع صد قدم آبله آرایش مژگان کردیم

11 در بساطی ‌که سر و برگ طرب سوختن است فرض کردیم که ما نیز چراغان کردیم

12 بیدل از کلفت مخموری صهبای وصال چون قدح از لب زخم جگر افغان‌کردیم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر