1 با خویش همیشه ما در جنگ زدیم صد عقده بکار این دل تنگ زدیم
2 رفتیم و بیار سنگدل دل بستیم خود شیشه خود برده و بر سنگ زدیم
1 دل که چون نرگس مستت بشراب افتادست دفتر معرفت ماست در آب افتادست
2 ما زآغاز و زانجام جهان بیخبریم اول و آخر این کهنه کتاب افتادست
1 چشمت بفسون بسته غزالان ختن را آموخته طوطی ز نگاه تو سخن را
2 پیداست که احوال شهیدانش چه باشد جائیکه بشمشیر ببرند کفن را
1 جا نیابی اگر ایدل گله بیجا چیست تو که پروانه بزمی هوس اینها چیست
2 سازگار همه طبع ار نبود، عیبی نیست پنبه را آرزوی همدمی مینا چیست