بی دوست ز بس خاک فشاندیم از غالب دهلوی غزل 194

غالب دهلوی

آثار غالب دهلوی

غالب دهلوی

بی دوست ز بس خاک فشاندیم به سر بر

1 بی دوست ز بس خاک فشاندیم به سر بر صد چشمه روانست بدان راهگذار بر

2 غلتانی اشکم بود از حسرت دیدار آبی ست نگاهم که بپیچد به گهر بر

3 از گریه من تا چه سرایند ظریفان زین خنده که دارم به تمنای اثر بر

4 امید که خال رخ شیرین شود آخر چشمی که سیه ساخته خسرو به شکر بر

5 از خلد و سقر تا چه دهد دوست که دارم عیشی به خیال اندر و داغی به جگر بر

6 بالد به خود آن مایه که در باغ نگنجد سروی که کشندش به تمنای تو در بر

7 عمری که به سودای تو گنجینه غم بود اینک به تو دادیم تو در عیش به سر بر

8 جان می دهم از رشک به شمشیر چه حاجت سرپنجه به دامن زن و دامن به کمر بر

9 مطرب به غزلخوانی و غالب به سماع است ساقی می و آلات می از حلقه به در بر

عکس نوشته
کامنت
comment