1 بی غرض در هستیم آتش نزد شوق گلی کرد از خاکسترم هر ذره را بلبلی
2 ای صبا گم شد دل آشفته ام بالله بجو مو بمو هر جا که بگشایی زبان کاکلی
3 با خیال زلف او از بس که مالیدم بچشم در چمن تر ساختم هر جا که دیدم سنبلی
4 نیست ابرو تا کند خیل خیال او گذر با دو چشم بسته ام بر آب چشم خود پلی
5 در غم عشقت فضولی بی سرود و ناله نیست عندلیب گلشن شوق است دارد غلغلی