-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشق هویی زد به صد مستی جنون باز آمدیم باده شورانگیخت بیرون خم راز آمدیم
2 آینه صیقل زدن بی صید تمثالی نبود سینه در یادت خراشیدیم وگلباز آمدیم
3 جسم خاکی گر نمیبود اینقدر شوخی که داشت بیشتر زین سرمه باب چشم غماز آمدیم
4 چون سحر زین یک تبسم قید نیرنگ نفس با همه پرواز آزادی قفس ساز آمدیم
5 آشیان پرداز عنقا بود شوق بینشان گفتوگوی رنگ بالی زد به پرواز آمدیم
6 دوری آن مهر تابان نور ما را سایه کرد بهر این روز سیه زان عالم ناز آمدیم
7 لب گشودن انحراف جادهٔ تسلیم بود شکر همگر راهبر شد شکوه پرداز آمدیم
8 نغمهٔ ما برشکست ساز محمل میکشد سرمه رفتیم آنقدر از خودکه آواز آمدیم
9 از کفی خاک اینقدر گرد قیامت حیرت است بی تکلف سحر جوشیدیم و اعجاز آمدیم
10 اول و آخر حسابی از خط پرگار داشت چون بهم پیوست بیانجام و آغاز آمدیم
11 فرعها را از رجوع اصل بیدل چاره نیست راهها سر بسته بود آخر به خود باز آمدیم