1 جز حیرت ازین مزرعه خرمن ننمودیم عبرت نگهی کاشت که آیینه درودیم
2 در زیر فلک بال نگه وا نتوان کرد عمریست که واماندهٔ این حلقهٔ دودیم
3 فریاد که درکشمکش وهم تعلق فرسود رگ ساز و جنونی نسرودیم
4 عبرتکدهٔ دهر غبار هوسی داشت ما نیز نگهواری ازین سرمه ربودیم
5 پیدایی ما کَون و مکان از عدم آورد جا نیز نبودهست به جایی که نبودیم
6 آیینه جز آرایش تمثال چه دارد صفریست تحیر که بر آن جلوه فزودیم
7 از شور دلگمشده سرکوب جرس شد دستی که به یاد تو درین مرحله سودیم
8 از جادهٔ تسلیم گذشتن چه خیال است چون شمع ز سر تا قدم احرام سجودیم
9 فرداست که باید ز دو عالم مژه بستن گر یک دو سه روزی به تماشا نغنودیم
10 بیدل چه خیالست ز ما سعی اقامت دیریست چو فرصت به گذشتن همه زودیم