1 شررواری ز فرصت رو نمای خویش میجویم نگاه واپسینم خونبهای خویش میجویم
2 به غیر از خانمانسوزی مقامی نیست عاشق را چو آتش گوشهٔ داغی برای خویش میجویم
3 خرابیهای دل بیدام امیدی نمیباشد شکست طرهٔ او از بنای خویش میجویم
4 چو شمع کشته سامان تلاشم کم نمیگردد سرگم کرده اکنون زیر پای خویش میجویم
5 توان در صافی آیینه عرض نقشها دیدن جهانی از دل بیمدعای خویش میجویم
6 به گردون گر رسم زان آستان سر برنمیدارم به هرجایم همان خود را به جای خویش میجویم
7 بهارستان بیرنگ محبت رنگها دارد به داغت بسکه ممنونم رضای خویش میجویم
8 ضعیفی تاکجاها بست خم بر دوش عریانی که من از اطلس گردون ردای خویش میجویم
9 طلب عجز و تمنا یاس و من از سادهلوحیها ز دامان تو دست نارسای خویش میجویم
10 از افسون جرسها محملی پیدا نشد بیدل کنون آواز پایش در صدای خویش میجویم