ما دست تو از جلال الدین محمد مولوی غزل 1891

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ما دست تو را خواجه بخواهیم کشیدن

1 ما دست تو را خواجه بخواهیم کشیدن وز نیک و بدت پاک بخواهیم بریدن

2 هر چند شب غفلت و مستیت دراز است ما بر همه چون صبح بخواهیم دمیدن

3 در پرده ناموس و دغل چند گریزی نزدیک رسیده‌ست تو را پرده دریدن

4 هر میوه که در باغ جهان بود همه پخت ای غوره چون سنگ نخواهی تو پزیدن

5 رحم آر بر این جان که طپان است در این دام نشنود مگر گوش تو آواز طپیدن

6 چشمی است تو را در دل و آن چشم به درد است پس چیست غم تو به جز آن چشم خلیدن

7 چون می خلد آن چشم بجو دارو و درمان تا بازرهی از خلش و آب دویدن

8 داروی دل و دیده نبوده‌ست و نباشد ای یوسف خوبان به جز از روی تو دیدن

9 هین مخلص این را تو بفرما به تمامی که گفت تو و قول تو مزد است شنیدن

عکس نوشته
کامنت
comment