- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما دست تو را خواجه بخواهیم کشیدن وز نیک و بدت پاک بخواهیم بریدن
2 هر چند شب غفلت و مستیت دراز است ما بر همه چون صبح بخواهیم دمیدن
3 در پرده ناموس و دغل چند گریزی نزدیک رسیدهست تو را پرده دریدن
4 هر میوه که در باغ جهان بود همه پخت ای غوره چون سنگ نخواهی تو پزیدن
5 رحم آر بر این جان که طپان است در این دام نشنود مگر گوش تو آواز طپیدن
6 چشمی است تو را در دل و آن چشم به درد است پس چیست غم تو به جز آن چشم خلیدن
7 چون می خلد آن چشم بجو دارو و درمان تا بازرهی از خلش و آب دویدن
8 داروی دل و دیده نبودهست و نباشد ای یوسف خوبان به جز از روی تو دیدن
9 هین مخلص این را تو بفرما به تمامی که گفت تو و قول تو مزد است شنیدن