ما به روی دوستان از بوستان از سعدی شیرازی غزل 433

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایم

1 ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایم گر بهار آید وگر باد خزان آسوده‌ایم

2 سروبالایی که مقصود است اگر حاصل شود سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسوده‌ایم

3 گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می‌روند ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده‌ایم

4 هر چه در دنیا و عقبی راحت و آسایش است گر تو با ما خوش درآیی ما از آن آسوده‌ایم

5 برق نوروزی گر آتش می‌زند در شاخسار ور گل افشان می‌کند در بوستان آسوده‌ایم

6 باغبان را گو اگر در گلستان آلاله‌ایست دیگری را ده که ما با دلستان آسوده‌ایم

7 گر سیاست می‌کند سلطان و قاضی حاکمند ور ملامت می‌کند پیر و جوان آسوده‌ایم

8 موج اگر کشتی برآرد تا به اوج آفتاب یا به قعر اندر برد ما بر کران آسوده‌ایم

9 رنج‌ها بردیم و آسایش نبود اندر جهان ترک آسایش گرفتیم این زمان آسوده‌ایم

10 سعدیا سرمایه‌داران از خلل ترسند و ما گر بر آید بانگ دزد از کاروان آسوده‌ایم

عکس نوشته
کامنت
comment