-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همه چشمیم تا برون آیی همه گوشیم تا چه فرمایی
2 تو نه آن صورتی که بی رویت متصور شود شکیبایی
3 من ز دست تو خویشتن بکشم تا تو دستم به خون نیالایی
4 گفته بودی قیامتم بینند این گروهی محب سودایی
5 وین چنین روی دلستان که تو راست خود قیامت بود که بنمایی
6 ما تماشاکنان کوته دست تو درخت بلندبالایی
7 سر ما و آستان خدمت تو گر برانی و گر ببخشایی
8 جان به شکرانه دادن از من خواه گر به انصاف با میان آیی
9 عقل باید که با صلابت عشق نکند پنجه توانایی
10 تو چه دانی که بر تو نگذشتهست شب هجران و روز تنهایی
11 روشنت گردد این حدیث چو روز گر چو سعدی شبی بپیمایی