رفت از پیر و جوان طاقت از اسیر شهرستانی غزل 341

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

رفت از پیر و جوان طاقت و کس پیدا نیست

1 رفت از پیر و جوان طاقت و کس پیدا نیست عالمی گشته گرفتار و قفس پیدا نیست

2 همچو آن شعله که از دود نگردد پیدا بسکه پیچیده به دل آه نفس پیدا نیست

3 می کشد زارم و از شوق به خود می بالم که در این معرکه یک اهل هوس پیدا نیست

4 در دلم غیر خیال تو تجلی نکند که در این آینه عکس همه کس پیدا نیست

عکس نوشته
کامنت
comment