- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوش آن روشندل صاحب بصیرت که بیند پشت و رو کار جهان را
2 چو دنیا را بکام خویش بیند بقدر سود اندیشد زیان را
3 فلک برگشتنی دارد، چه حاصل بسوی خود کشیدن این کمان را
4 دکان ما و من خواهند برچید ز تابوتست تخته این دکان را
5 روان آبی بود در گلشن تن کزان رونق بود این گلستان را
6 بهنگامی کز آن میراب تقدیر ز بالا بندد این آب روان را
7 مآل حال آصفخان بداند کند روشن فضای آسمان را
8 عنان اختیارش رفت از دست که بگرفتی گریبان جهان را
9 زکار افتاد آن دستی که لایق نمی دید آستین کهکشان را
10 ز دل تاریخ فوتش خواستم، خواند بمن این بیت چون آب روان را
11 (نه آصفجاه و نه آن جاه ماند بقا بادا سلیمان زمان را)