خوش آن روشندل صاحب بصیرت از کلیم قطعه‌ 49

خوش آن روشندل صاحب بصیرت

1 خوش آن روشندل صاحب بصیرت که بیند پشت و رو کار جهان را

2 چو دنیا را بکام خویش بیند بقدر سود اندیشد زیان را

3 فلک برگشتنی دارد، چه حاصل بسوی خود کشیدن این کمان را

4 دکان ما و من خواهند برچید ز تابوتست تخته این دکان را

5 روان آبی بود در گلشن تن کزان رونق بود این گلستان را

6 بهنگامی کز آن میراب تقدیر ز بالا بندد این آب روان را

7 مآل حال آصفخان بداند کند روشن فضای آسمان را

8 عنان اختیارش رفت از دست که بگرفتی گریبان جهان را

9 زکار افتاد آن دستی که لایق نمی دید آستین کهکشان را

10 ز دل تاریخ فوتش خواستم، خواند بمن این بیت چون آب روان را

11 (نه آصفجاه و نه آن جاه ماند بقا بادا سلیمان زمان را)

عکس نوشته
کامنت
comment