1 باده در باده مست چون نشوم یار ساقی ز دست چون نشوم
2 رخ برافروخت چون نسوزم من قد برافروخت پست چون نشوم
3 بست در پیچ زلف خم در خم پای دلرا ز دست چون نشوم
4 باده او هوشیار چون باشم ساقی او می پرست چون نشوم
5 اوست قبله سجود چون نکنم اوست بت بتپرست چون نشوم
6 هست او من چسان نباشم نیست هستیم اوست هست چون نشوم
7 دل اشکسته میخرد دلدار طالب این شکست چون نشوم
8 گفت اگر عاشقی فنا شوفیض راه عذرم ببست چون نشوم
دیدگاهها **