دیریست تا ز دست غمت از اوحدی مراغه‌ای غزل 587

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

دیریست تا ز دست غمت جان نمی‌بریم

1 دیریست تا ز دست غمت جان نمی‌بریم وقتست کز وصال تو جانی بپروریم

2 نه‌نه، چه جای وصل؟ که ما را ز روزگار این مایه بس که: یاد تو در خاطر آوریم

3 آن چتر سلطنت، که تو در سر کشیده‌ای در سایهٔ تو هم نگذارد که بنگریم

4 عیدیست هر به ماهی اگر ابروی ترا همچون هلال عید ببینیم و بگذریم

5 روزی به بزم و مجلس ما در نیامدی تا بنگری که: بی‌تو چه خونابه میخوریم؟

6 احول ما، کجاست، دبیری که بشنود تا نامه می‌نویسد و ما جامه می‌دریم

7 از ما کسی به هیچ مسلمان خبر نکرد: کامروز مدتیست که در بند کافریم

8 ناز ترا کجاست خریدار به ز ما؟ کان را بهر بها که تو گویی همی‌خریم

9 هر روز رنج ما ز فراقت بتر شود ایدون گمان بری تو که هر روز بهتریم

10 گوشی بما نداشته‌ای هیچ بار و ما در گوش کرده حلقه و چون حلقه بر دریم

11 ما را، اگر چه صد سخن تلخ گفته‌ای با یاد گفتهای تو در شهد و شکریم

12 صد شب گریستیم ز هجرت چو اوحدی باشد که: با وصال تو روزی به سر بریم

عکس نوشته
کامنت
comment