-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم عالمی برهم زدیم و چست و بیرون تاختیم
2 چون براق عشق عرشی بود زیر ران ما گنبدی کردیم و سوی چرخ گردون تاختیم
3 عالم چون را مثال ذرهها برهم زدیم تا به پیش تخت آن سلطان بیچون تاختیم
4 فهم و وهم و عقل انسان جملگی در ره بریخت چونک از شش حد انسان سخت افزون تاختیم
5 چونک در سینور مجنونان آن لیلی شدیم سرکش آمد مرکب و از حد مجنون تاختیم
6 نفس چون قارون ز سعی ما درون خاک شد بعد از آن مردانه سوی گنج قارون تاختیم
7 دشت و هامون روح گیرد گر بیابد ذرهای ز آنچ ما از نور او در دشت و هامون تاختیم
8 بس صدفهای چو گوهر زیر سنگی کوفتیم تا به سوی گنجهای در مکنون تاختیم
9 سوی شمع شمس تبریزی به بیشه شیر جان بوده پروانه نپنداری که اکنون تاختیم