-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم پوشیدیم و برما و من استغنا زدیم از مژه بر هم زدن بر هر دو عالم پا زدیم
2 وحدت آغوش وداع اعتبارات است و بس فرع تا با اصل جوشد شیشه بر خارا زدیم
3 ذوق آزادی قسم بر مشرب ما میخورد خاک ما چندان پریشان شد که بر صحرا زدیم
4 نسخهٔ اسباب از مضمون دل بستن تهی است انتخابی بود نومیدی کزین اجزا زدیم
5 حیرتآباد است اینجا کو قدم برداشتن اینقدرها بس که دامان مژه بالا زدیم
6 بوی می صد شعله رسوا شد که با صبح الست یک شرر چشمک به روی پنبهٔ مینا زدیم
7 بسکه بیتعداد شد ساز مقامات کرم چون نوای سایلان ما نیز بر درها زدیم
8 هیچ آشوبی به درد غفلت امروز نیست شد قیامت آشکار آن دم که بر فردا زدیم
9 ای تمنا نسخهها نذر توّهم کن که ما مسطری بر صفحه از موج پر عنقا زدیم
10 حسرت اسباب و برق بینیازی عالمیست دل تغافل آتشی افروخت بر دنیا زدیم
11 پیشتر ز آشوب کثرت وحدتی هم بوده است یاد آن موجی که ما بیرون این دریا زدیم
12 شام غفلت گشت بیدل پردهٔ صبح شعور بسکه عبرت سرمهها در دیدهٔ بینا زدیم