جمله از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 90

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

جمله را جستیم پیش آی ای نصوح

1 جمله را جستیم پیش آی ای نصوح گشت بیهوش آن زمان پرید روح

2 هم‌چو دیوار شکسته در فتاد هوش و عقلش رفت شد او چون جماد

3 چونک هوشش رفت از تن بی‌امان سر او با حق بپیوست آن زمان

4 چون تهی گشت و وجود او نماند باز جانش را خدا در پیش خواند

5 چون شکست آن کشتی او بی‌مراد در کنار رحمت دریا فتاد

6 جان به حق پیوست چون بی‌هوش شد موج رحمت آن زمان در جوش شد

7 چون که جانش وا رهید از ننگ تن رفت شادان پیش اصل خویشتن

8 جان چو باز و تن مرورا کنده‌ای پای بسته پر شکسته بنده‌ای

9 چونک هوشش رفت و پایش بر گشاد می‌پرد آن باز سوی کیقباد

10 چونک دریاهای رحمت جوش کرد سنگها هم آب حیوان نوش کرد

11 ذرهٔ لاغر شگرف و زفت شد فرش خاکی اطلس و زربفت شد

12 مردهٔ صدساله بیرون شد ز گور دیو ملعون شد به خوبی رشک حور

13 این همه روی زمین سرسبز شد چوب خشک اشکوفه کرد و نغز شد

14 گرگ با بره حریف می شده ناامیدان خوش‌رگ و خوش پی شده

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر