- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست از خانه برون آمد و بازار بیاراست
2 در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست
3 صبر و دل و دین میرود و طاقت و آرام از زخم پدید است که بازوش تواناست
4 از بهر خدا روی مپوش از زن و از مرد تا صنع خدا مینگرند از چپ و از راست
5 چشمی که تو را بیند و در قدرت بی چون مدهوش نماند نتوان گفت که بیناست
6 دنیا به چه کار آید و فردوس چه باشد از بارخدا به ز تو حاجت نتوان خواست
7 فریاد من از دست غمت عیب نباشد کاین درد نپندارم از آن من تنهاست
8 با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم چون زهره و یارا نبود چاره مداراست
9 از روی شما صبر نه صبر است که زهر است وز دست شما زهر نه زهر است که حلواست
10 آن کام و دهان و لب و دندان که تو داری عیش است ولی تا ز برای که مهیاست
11 گر خون من و جمله عالم تو بریزی اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست
12 تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاست