-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 باز فرود آمدیم بر در سلطان خویش بازگشادیم خوش بال و پر جان خویش
2 باز سعادت رسید دامن ما را کشید بر سر گردون زدیم خیمه و ایوان خویش
3 دیده دیو و پری دید ز ما سروری هدهد جان بازگشت سوی سلیمان خویش
4 ساقی مستان ما شد شکرستان ما یوسف جان برگشاد جعد پریشان خویش
5 دوش مرا گفت یار چونی از این روزگار چون بود آن کس که دید دولت خندان خویش
6 آن شکری را که هیچ مصر ندیدش به خواب شکر که من یافتم در بن دندان خویش
7 بیزر و سر سروریم بیحشمی مهتریم قند و شکر میخوریم در شکرستان خویش
8 تو زر بس نادری نیست کست مشتری صنعت آن زرگری رو به سوی کان خویش
9 دور قمر عمرها ناقص و کوته بود عمر درازی نهاد یار به دوران خویش
10 دل سوی تبریز رفت در هوس شمس دین رو رو ای دل بجو زر به حرمدان خویش