-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از در محرومی استمداد همت کرده ایم آرزوها را تمام از سینه رخصت کرده ایم
2 کیست تا مارا بدست کم تواند برگرفت بر سر یکپای پیش خم عبادت کرده ایم
3 این زمان بی بوسه از ساقی نمی گیرم جا زانکه در میخانه ها بیمزد خدمت کرده ایم
4 نقد جان از ساقی و رخت سرا از میفروش در حیات خویشتن میراث قسمت کرده ایم
5 گر همه رخصت بود مستان که ننگ همتست بارها این پند را در کار فطرت کرده ایم
6 در ره سنگ ملامت فرش چون خاک رهیم سرگرانی را ببالین سلامت کرده ایم
7 خاکساری نقش ما تعلیم می گیرد ز ما در فن خود گرچه بیقدریم شهرت کرده ایم
8 سخت بیقدرست شاید قسمتی پیدا کند خون خود را وقف بر خاک مذلت کرده ایم
9 پیش پا دیدن نمی آید دگر از ما، چو شمع بسکه بر سر و قد او مشق حیرت کرده ایم
10 بر سر جنگ است با ما بی سبب دایم کلیم گرچه صلح کل بهفتاد و دو ملت کرده ایم