-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما را چو توانی که ز خود دور فرستی این نیز توانی که بما نور فرستی
2 در وعدهٔ فردای تو این صبر که کردیم ما را تو مبادا که بر حور فرستی
3 بیمنت موسی سخنی چند ز دیدار بنویس در آن لوح که از طور فرستی
4 هر نامه که از پیش تو آمد همه شد فاش زیرا که تو با آن دف و طنبور فرستی
5 چون من نه به خود باشم و خاطر نه به سامان رسوا شود آن نیز که مستور فرستی
6 سر جمله به تفصیل ندانی که بگویم پیش من ار اوراد چو دستور فرستی
7 غیر از سخن وصل تو باید که نگوید قاصد که به پیش من مهجور فرستی
8 با روی تو کو فرصت گفتار؟ مگر خود پیغام و نشان خود از آن سور فرستی
9 زین گلخن و ویرانه برنجیم، نسیمی وقتست کزان گلشن معمور فرستی
10 رنجور تو شد اوحدی، ای ماه چه باشد؟ گر شربت آن وصل به رنجور فرستی