-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کامی ز روزگار ستمگر گرفته ایم خود را اگر بخاک برابر گرفته ایم
2 گرمی ز جزوناری ما برطرف شدست از بسکه حرف سرد بتن بر گرفته ایم
3 پر را بشکل خنجر صیاد دیده ایم سر را ز شوق آن بته پر گرفته ایم
4 دریا بما رسیده اگر از می مراد همچون صدف زآبله ساغر گرفته ایم
5 هرگز نگشته دود شکایت زما بلند گر همچو شعله ز آتش غم در گرفته ایم
6 دندان که در غم تو نهادیم بر جگر گوئی ز پنبه روزن مجمر گرفته ایم
7 بگذر ز کام تا بکنار تو جا کند این بند را ز رشته گوهر گرفته ایم
8 تا رفته ایم در پس زانوی غم کلیم جا در پناه سد سکندر گرفته ایم