دیگر به بزم او سخن ما از اسیر شهرستانی غزل 262

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

دیگر به بزم او سخن ما گذشته است

1 دیگر به بزم او سخن ما گذشته است آیا در آن میان چه سخنها گذشته است

2 هر دم به جلوه دگر از راه رفته ایم امروز کار ما به تماشا گذشته است

3 از حیرتم به گریه نمانده است احتیاج کشتی شکسته از سر دریا گذشته است

4 وارسته ایم از همه قیدی ز فیض عشق چشم از نگاه و دل ز تماشا گذشته است

5 تنهاییم به دوزخ بیطاقتی گداخت از خاطر که یاد تو تنها گذشته است

6 غافل که دستبرد خطش کم ز سرمه نیست گفتم که چشمش از ستم ما گذشته است

7 ساقی اسیر از کفت امروز یا صباح می خورده وز توبه بیجا گذشته است

عکس نوشته
کامنت
comment