1 ما راکه نفس آینه پرداخته باشد تدبیر صفا حیرت بیساخته باشد
2 فرداست که زیر سپر خاک نهانیم گو تیغ تو هم به سپهر آخته باشد
3 تسلیم سرشتیم رعونت چه خیال است مو تا به کجا گردنش افراخته باشد
4 با طینت ظالم چه کند ساز تجرّد ماری به هوس پوستی انداخته باشد
5 شور طلب از ما به فنا هم نتوان برد خاکستر عاشق قفس فاخته باشد
6 بی بوی گلی نیست غبار نفس امروز یاد که در اندیشهٔ ما تاخته باشد
7 دلدار گذشت و خبر از دل نگرفتیم این آینهای نیست که نگداخته باشد
8 از شرم نثار تو به این هستی موهوم رنگی که ندارم چقدر باخته باشد
9 بیدل به هوس دامنت ازکف نتوان داد ای کاش کسی قدر تو نشناخته باشد
دیدگاهها **