1 عقد گوهر چون صدف در آستین داریم ما خونبهای خویش در زیر نگین داریم ما
2 از غبار ما فلک تعمیر زندان می کند در دو عالم خاطر اندوهگین داریم ما
3 با دل دیوانه خود مصلحت ها دیده ایم خنده بر لب جان به کف چین بر جبین داریم ما
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بی رخت شکوه ز بخت سیهی نیست مرا لاف طاقت زده ام کم گنهی نیست مرا
2 دیده گر جلوه گه گلشن امید شود همچو نرگس سر و برگ نگهی نیست مرا
1 کرده ای جیقه جیقه ابرو را داده ای عرض جوهر مو را
2 سخت روتر زسنگ خاره نه ای روی دل دیده هم ترازو را؟
1 مست نازی نتوان گفت که ما را دریاب سوی خود بین و دل اهل وفا را دریاب
2 هر نسیمی که وزد نامه فارغبالی است خار صحرای جنون باش و هوا را دریاب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به