دادیم بسی جان و به جانان نرسیدیم از جلال عضد غزل 210

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

دادیم بسی جان و به جانان نرسیدیم

1 دادیم بسی جان و به جانان نرسیدیم در درد بمردیم و به درمان نرسیدیم

2 در ظلمت اندوه بسی تشنه بگشتیم روزی به لب چشمه حیوان نرسیدیم

3 بس سال که در بادیه عشق برفتیم شد عمر به پایان و به پایان نرسیدیم

4 گفتند به جانان رسی ار بگذری از جان از جان بگذشتیم و به جانان نرسیدیم

5 یاران و رفیقان همه از پیش برفتند ما خسته بماندیم و به ایشان نرسیدیم

6 آن مورچه ماییم که در پای سواران ماندیم و به درگاه سلیمان نرسیدیم

7 شد هر که همی خواست به مهمانی مقصود جز ما که به دریوزه مهمان نرسیدیم

8 گفتیم به قربانش رسیم ار برسد عید در عید رسیدیم و به قربان نرسیدیم

9 مانند جلال اکثر اوقات بگشتیم چون باد و بدان سرو خرامان نرسیدیم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر