-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دادیم بسی جان و به جانان نرسیدیم در درد بمردیم و به درمان نرسیدیم
2 در ظلمت اندوه بسی تشنه بگشتیم روزی به لب چشمه حیوان نرسیدیم
3 بس سال که در بادیه عشق برفتیم شد عمر به پایان و به پایان نرسیدیم
4 گفتند به جانان رسی ار بگذری از جان از جان بگذشتیم و به جانان نرسیدیم
5 یاران و رفیقان همه از پیش برفتند ما خسته بماندیم و به ایشان نرسیدیم
6 آن مورچه ماییم که در پای سواران ماندیم و به درگاه سلیمان نرسیدیم
7 شد هر که همی خواست به مهمانی مقصود جز ما که به دریوزه مهمان نرسیدیم
8 گفتیم به قربانش رسیم ار برسد عید در عید رسیدیم و به قربان نرسیدیم
9 مانند جلال اکثر اوقات بگشتیم چون باد و بدان سرو خرامان نرسیدیم