- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل از عیش جهان کندیم و ذوق بادهٔ نابش نمیارزد به ظلم شحنهٔ شب گشت مهتابش
2 دلی کز روشنی هر ذرهاش صد شبچراغ ارزد چرا بهر شراب تلخ اندازم به غرقابش
3 چه شکر بخت خود گویم چو دیدم بر قرار اینجا فروغ بزم عشرت با فراغ کنج محرابش
4 چه عیش از مستی یک ساعت شب، تیرهروزان را که آتش از غم فردا بود در جامهٔ خوابش
5 دلی باید چو کوهی دیدهای باید چو دریایی که با خورشیدرویی چون نشینی آوری تابش
6 به جام زر توان خوردن شراب لعل با خوبان چه سازد عاشق بیخان و مان چون نیست اسبابش
7 مپنداری که با مغزست نقل مجلس گردون هزار افسون و نیرنگست در بادام و عنابش
8 مشو سرگرم اگر بخشد سپهرت خلعت خورشید که تیزی سنان دارد سر هر موی سنجابش
9 فغانی چون دلت سیری ندارد از می و ساقی به اصلاحش چه میکوشی بیفگن تا برد آبش