- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را اختیار آن است کاو قسمت کند درویش را
2 آن که مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کردهاند گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را
3 خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیختهست نوش میخواهی هلا! گر پای داری نیش را
4 ای که خواب آلوده واپس ماندهای از کاروان جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را
5 در تو آن مردی نمیبینم که کافر بشکنی بشکن ار مردی هوای نفس کافر کیش را
6 آن گه از خواب اندر آید مردم نادان که مرد چون شبان آن گه که گرگ افکنده باشد میش را
7 خویشتن را خیر خواهی خیرخواه خلق باش زآن که هرگز بد نباشد نفس نیکاندیش را
8 آدمیت رحم بر بیچارگان آوردن است کآدمی را تن بلرزد چون ببیند ریش را
9 راستی کردند و فرمودند مردان خدای ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را
10 آنچه نفس خویش را خواهی حرامت سعدیا گر نخواهی همچنان بیگانه را و خویش را