ما قلم در سر کشیدیم اختیار از سعدی شیرازی غزل 1062

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را

1 ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را اختیار آن است کاو قسمت کند درویش را

2 آن که مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کرده‌اند گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را

3 خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیخته‌ست نوش می‌خواهی هلا! گر پای داری نیش را

4 ای که خواب آلوده واپس مانده‌ای از کاروان جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را

5 در تو آن مردی نمی‌بینم که کافر بشکنی بشکن ار مردی هوای نفس کافر کیش را

6 آن گه از خواب اندر آید مردم نادان که مرد چون شبان آن گه که گرگ افکنده باشد میش را

7 خویشتن را خیر خواهی خیرخواه خلق باش زآن که هرگز بد نباشد نفس نیک‌اندیش را

8 آدمیت رحم بر بیچارگان آوردن است کآدمی را تن بلرزد چون ببیند ریش را

9 راستی کردند و فرمودند مردان خدای ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را

10 آنچه نفس خویش را خواهی حرامت سعدیا گر نخواهی همچنان بیگانه را و خویش را

عکس نوشته
کامنت
comment