-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از غیبب عدم رخت بهستی چو کشیدیم از پرتو خورشید تو چون صبح دمیدیم
2 چون چشم گشودیم بر آن چشمهٔ خورشید از شعشهاش چشم چو خفاش کشیدیم
3 پرسند گر از ما که چه دیدید در آنروز گوئیم که دیدیم جمالی و ندیدیم
4 دیدن نگذارد رخ خورشید جنابش خورشید رخت چون نتوان گفت که دیدیم
5 یکچند در آرامگه عالم بالا با خیل ملک خوشدل و آسوده چریدیم
6 چون روی نهادیم ز افلاک سوی خاک سوی طرب و کودکی و جهل خزیدیم
7 تشریف خرد قامت ما را چو بیاراست در دامگه محنت ابلیس فتیدیم
8 زین دامگه ای فیض چو سالم بدر آئیم مستوجب اکرام و سزاوار مزیدیم