-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در دستگاه محتشمان پا نمی خوریم خون می خوریم و آب زدریا نمی خوریم
2 بر روزه قناعت خود صبر می کنیم گر جان بلب رسد غم دنیا نمی خوریم
3 از صد هزار رنگ تمنا که می پزیم ما غیردود آتش سودا نمی خوریم
4 هر کس که دید چاک دلم پاره شد دلش ما زخم را زتیغ تو تنها نمی خوریم
5 دایم ز بس به بند گریبان فتاده است چیزی ز دست خویش چو مینا نمی خوریم
6 دست تهی بهمت می جمع کی شود از منع توبه نیست که صهبا نمی خوریم
7 پرهیز بیش ازین نتواند مریض عشق از هیچکس فریب مداوا نمی خوریم
8 از وضع ناگوار جهان طبع ما کلیم از بسکه سیر شد غم فردا نمی خوریم