- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دست در طره آشفته یاری نزدیم یادگاری گرهی بر سر تاری نزدیم
2 شرممان باد که مشهور جهانیم به عشق نشدیم آتش و برقی به دیاری نزدیم
3 در ره دوست چو خاشاک دوا ریخته اند بر سر آبله ای نشتر خاری نزدیم
4 کرد صد سالک چالاک برین راه گذر دست در حلقه فتراک سواری نزدیم
5 همه را زشتی و زیبایی ما در نظر است بخیه ای بر طرف پرده کاری نزدیم
6 هرچه دادند و گرفتند در آن کوی نکوست بر ترازو و محک وزن و عیاری نزدیم
7 خلوت انس «نظیری » نبود روزی ما حلقه ای بر در دل در شب تاری نزدیم